ناشناختهاي ميان اهالي
سالهاست كه ساكنان و كاسبان خيابان كوكب، صبحها در محلهشان مردي را
ميبينند كه با انرژي قدم برميدارد و با عصاي سپيدش طول خيابان را طي
ميكند و به سمت خيابان ستارخان ميرود. براي آنها اين مرد هم مانند بسياري
ديگر يك شهروند هممحلهاي است، به همين دليل وقتي از آنها سراغ خانه
عربگري را ميگيري و مشخصاتش را ميدهي، فقط اعلام ميكنند كه او را در
خيابان ديدهاند. بدون آنكه بدانند در نزديكيشان فردي سكونت دارد كه
نوجوانياش را در جنگ سپري كرده، قهرمان جهان بوده و حال همچنان به
هموطنانش خدمت ميكند. وقتي هم برایشان از اين ويژگيها ميگويي، فقط تعجب
ميكنند. اما خانه عربگري در كوچه انوشه، خيابان كوكب است. خانهاي كه در
آن عربگري به همراه همسر و 3 فرزندش زندگي ميكنند.
جانبازي كه بعد از جانبازی دوباره راهی جبهه شد
عربگري از 8 سال پيش هر روز صبح از خانهاش خارج شده، طول خيابان كوكب
را طي كرده و به سمت محل كارش رفته است. اوايل محل كارش دادسراي خوش بود و
بهعنوان مشاور حقوقي ايثارگران فعاليت ميكرد. چراكه از دانشگاه مدرك
كارشناسي حقوق قضايي را گرفته بود. البته دريافت اين مدرك در دورهاي بوده
كه چشمهايي براي ديدن نداشته. خودش ميگويد: «در 15 سالگي به عضويت بسيج
در آمدم. وقتي خواستم به جبهه بروم چون قد كوتاهي داشتم از تهران اجازه
رفتن ندادند. من هم از خوزستان با بچههاي تيپ 46 فجر به جبهه رفتم. در
آزادسازي خرمشهر در عمليات بيتالمقدس بودم. بعد به عقب برگشتم. مدتي
كوتاه در مغازه پدرم كار ميكردم تا اينكه يك روز از راديو شنيدم كه
امام(ره) واجب كفايي كرده، هركس دوره ديده به جبهه برود. اين بار از تهران و
پايگاه مقداد اعزام شدم و 18 ماه در جبهه بودم. اما در عمليات مسلم بن
عقيل از ناحيه چشم، دست راست و چپ و پاي چپ و جمجمه مجروح شدم. آن زمان 17
سال داشتم و معتقدم كه در همان 17 سالگي باقي ماندهام. به همين دليل انرژي
دارم. همه اشيا را به همان شكل گذشته ميبينم: گرچه مسئولان من را جانباز
75درصد ميدانند.»
البته عربگري بعد از مجروحيت، با همه نگرانيهاي مادر براي تك فرزندش و
نداشتن چشم، دوباره به جبهه برميگردد و حالا پيش از مدالهاي ورزشي كه در
اين سالها كسب كرده، حضور دوبارهاش در جبهه را افتخاری براي خود ميداند و
ميگويد: «بعد از اينكه چشمانم نابينا شد، دوباره به جبهه رفتم و
بيسيمچي گردان عمار بودم. 98 روز را سپري كردم و در نهايت بعد از عمليات
بدر در جزيره مجنون به تهران برگشتم.»
ادامه تحصيل تا كارشناسي حقوق
عربگري، پرانرژي است و مانند جوانانگاه حوصلهاش از گفتوگو سر ميرود. چراكه عادت به يك جا نشستن ندارد و تمام سالهاي زندگياش در تكاپو بوده است. وقتي درباره ادامه تحصيلش ميپرسم ميگويد: «قبل از تمام شدن جنگ تحميلي تا سوم راهنمايي درس خوانده بودم اما ميخواستم فعاليت كنم براي همين ادامه تحصيل دادم و در كنار دانشآموزان عادي و حتي در دبيرستان البرز درس خواندم. گرچه چندان راحت نبود. چون همه بچههاي كلاس نوشتهها را ميديدند و من تنها بايد به حافظهام اكتفا ميكردم. البته همزمان با نابينايي، دورههاي خواندن خط بريل، جهتيابي با عصا، آشپزي، اتوكشي، تايپ و... گذرانده بودم تا بتوانم مستقل باشم. پس از طي اين مراحل در دانشگاه تهران رشته كارشناسي حقوق قضايي قبول شدم. بعد هم در دادسراي خوش كارم شروع شد. 9 سال آنجا از خانواده ايثارگران حمايت كردم. عصرها را هم در يكي از شركتهاي هواپيمايي بهعنوان مشاور فعاليت میکردم. از سال 1388 هم براي خودم در دفتر آژانس كار ميكنم. در واقع اينجا براي 14 نفر كارآفريني كردهام و اكثر كاركنانم را اعضای خانواده ايثارگران تشكيل ميدهند.»
قهرمان دو و میدانی جهان
در گوشه و كنار دفتر كار فعلي عربگري انواع مدالها و كاپها ديده
ميشود. او آنها را در مسابقات مختلف كسب كرده و ميگويد كه اينها نيمي از
مدالهايش هستند. درباره ورود به عرصه ورزش ميگويد: «ورزش را دوست داشتم و
بعد از نابينايي گرايشم بيشتر شد. براي همين شروع به تمرين كردم تا اينكه
سال 64 نخستين مدال را در مسابقات دووميداني به دست آوردم. پس از آن بيشتر
علاقهمند شدم و توانستم در رشته دووميداني 100 متر، 200متر و 400متر
مقام قهرماني و طلاي جهان را در لهستان كسب كردم. سپس مدال طلا و نقره
مسابقات آسيايي گرفتم. مدتي هم به عضويت تيم گلبال درآمده و با نابينايان
در مسابقات مختلف شركت كرديم. حالا فكر ميكنم بيش از 150 مدال دارم. البته
اين روزها هم ورزش را ادامه ميدهم و هفتهاي 2 روز در مجموعه شهيد محبي
تمرين ميكنيم و حتي مسابقه ميدهيم.»
وقتي سن عربگري را ميپرسم او ميگويد 17 سال. براي او 17 سالگي همان دوران
جواني است كه چشمهايش را از دست داد اما به گفته خودش هيچوقت حسرت
نداشتن چشمهايش را نخورده است. ميگويد: «همه ميگويند چشم سلطان بدن است
اما من ميگويم مغز سلطان است به همين دليل جانبازي خود، مخصوصاً
نابيناييام را هيچوقت مانعي براي پيشرفت خود نميديدم و با انرژي كار
كردم و معتقدم هيچ كار نشدني وجود ندارد.»
كمي خودماني
در حين تهيه گزارش خواستيم با خانواده «غلامرضا عربگري» هم گفتوگويي داشته
باشيم. اما با همه اصرارها آنها قبول نكردند و تنها «اميرحسين» پسر بزرگ
خانواده كه در رشته تكنسين هواپيما تحصيل ميكند گفت كه پدرش الگوي او براي
زندگي است. البته خانواده عربگري براي مصاحبه نكردن دلايلي هم داشتند. يكي
از آنها بيتوجهي مسئولان بود و ديگري حرفها و حديثهاي مردم. همسر
عربگري در گپي دوستانه گفت كه خيلي از مردم فكر ميكنند كه همسرش از بنياد
كمك گرفته و آژانس را راهاندازي كرده اما خبر ندارند كه اين آژانس سودي
براي اعضاي خانواده ندارد. همچنين آنها و حتي خود عربگري از مسئولان گله
داشتند. عربگري ميگويد: «يكي از خواستههايم نه تنها براي خود، بلكه براي
اهالي هم بود. در ديدار مسئولان شهرداري خواستم كه در خيابان كوكب و
بهويژه محدوده مسجد پيادهرو ايجاد كنند تا افرادي مثل من مجبور نباشند با
عصا در وسط خيابان تردد كرده و هزاران حرف از رانندهها بشنوند. اما
هنوز كاري صورت نگرفته است. يا براي تمرين بارها از مسئولان منطقه درخواست
كردهايم تا سالني را در اختيارمان بگذارند تا مجبور نباشيم در سالن
نامناسب شهيد محبي منطقه 5 تمرين كنيم اما فقط گفتهايم و عملي نديدهايم.»
روايت مسجديها از هممحلهاي خود
از مداحي رايگان تا دست به خيري
عربگري، ساكن خيابان كوكب را گرچه كاسبان و ساكنان به نام نميشناسند،
اما در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) و ميان نمازگزاران او شناخته شده است. چراكه
اين شهروند هممحلهايگاه بدون اينكه مبلغي دريافت كند در مناسبتها مداحي
ميكند. به گفته خودش مداحي را در جنگ از يكي از سربازان فرا گرفته وگاه
در مناسبتهاي مختلف هيئتهاي محلههاي مرتضوي، هاشمي، نواب، بهبودي و
مساجد از او ميخواهند كه در برنامههايشان مداحي كند و او بدون چشمداشتي
قبول ميكند. آخرين بار هم در جمع نمازگزاران مسجد حضرت ابوالفضل(ع) در
ميلاد پيامبر(ص) مولوديخواني كرده است. «مرتضي اسماعيلپور» درباره عربگري
ميگويد: «حضور چنين فردی ميان اهالی محله ما قابل ستايش است. چون با
وجود نداشتن قدرت بينايي تلاش زيادي ميكند.»اسماعيلپور خاطرهاي هم دارد و
ميگويد: «روزي آقاي عربگري سراغم آمد و گفت، حاج آقا ميشود نماز را با
سرعت پس از اذان نخوانيد، بگذاريد ما هم به نماز اول وقت برسيم. بعدها
متوجه شدم آن روز او براي رسيدن به نماز به دليل عجلهاش به زمين خورده
بود.»
محمد ثنايي هم كه خود از ورزشكاران باستانيکار كشور به شمار ميآيد و
بهعنوان يكي از هيئت امناي مسجد فعاليت ميكند از دست به خيري عربگري
ميگويد: «معتقدم عربگري الگوي واقعي برای دیگران در زندگی است. چون ورزش
ميكند. شنيدهام در مكاني براي عدهاي ايجاد اشتغال كرده و ما هم هر وقت
براي نيازمندي كمك خواستهايم، ما را تنها نگذاشته است و جزو خيّران مسجد
به شمار ميآيد.»
براي «رمضان حسينپور» خادم مسجد هم كه از 14 سال پيش در محله فعاليت
ميكند عربگري الگوي زندگي است. او ميگويد: «تا به حال چنين فردي
نديدهام. همين حالا فردي سالم جلو مسجد نشسته و دستش را مقابل ديگران براي
گدايي دراز كرده است. اما عربگري با نداشتن چشم درس خوانده، كار كرده و
حالا هم شنيدهام نانآور تعداد زيادي از خانوادههاست. بگذريم كه صدايش هم
هميشه مبهوتم ميكند.»
ديدگاههاي دوستان و كاركنان عربگري
خودش ضرر ميكند اما به ديگران نان ميدهد
«شهرام مرشدي» كه سالها در جبههها بوده و 16 ماه از زندگياش را در اسارت
گذرانده، به تازگي كارش را به عنوان مشاور عربگري در آژانس شروع كرده است.
او را بسياري از مردم بهعنوان مرد آهنين ميشناسند چرا كه 2 دوره اين
عنوان را در كشور كسب كرد. او عربگري را سردار صدا ميزند و درباره شروع
همكاریاش ميگويد: «ماه رمضان امسال عربگري را در مراسم افطاري ديدم.
برايم جالب بود. اين مرد با وجود نابينايي كامل در همه زمينهها فعاليت
ميكرد و وقتي ديدم با راهاندازي آژانس كاري كرده كه سودي براي خودش
ندارد و شايد از جيب هم مبلغي پرداخت كند اما 70 نفر از آن نان ميخورند،
به همكاري بيشتر يا در واقع رفاقت با او علاقهمند شدم.»
درس انسانيت گرفتم
ياسين قدمي خود از خانواده شهداست و در شهرهاي شمالي كشور زندگي ميكند. او
نخستين بار عربگري را در هتل مسابقات قهرماني كشور در شمال ملاقات كرده و
از آن زمان با او همكاري ميكند. ميگويد: «در جريان مسابقات مطلع شدم كه
عربگري به دنبال سوئيتي براي تورهاي خودش هم است. به همين دليل چند مكان را
به او نشان دادم. او گرچه نميديد اما وقتي وارد اتاقها ميشد و دستي روي
تشكها میکشید، از اتاق خارج شده و قبول نميكرد. بعدها از او پرسيدم شما
كه نميديدي، چه فرقي ميكرد كه مسافرت در چه اتاقي باشد و او در پاسخ گفت
كه من نميبينم اما انسانيت را كه فراموش نكردهايم. از همان دوران
همراهياش كردم و خوشحالم كه با چنين فردي همكاري دارم چون واقعاً براي
عربگري واژهاي به نام كم آوردن وجود ندارد.
فكر نميكردم نابينا باشد
نسترن كوليوند، پدرش جزو جانبازان 65درصد اعصاب و روان به شمار ميآيد. او
چند ماهي است كه در دفتر عربگري شروع به كار كرده و ميگويد: «پدرم در
جنگ همرزم آقاي عربگري بود. هميشه از او به خوبي ياد ميكرد و وقتي وارد
اينجا شدم واقعيت را ديدم. البته در ديدار اول اصلاً فكر نكردم كه آقاي
عربگري نابيناست. چون مانند افراد بينا گوشي موبايل داشت، ايميل چك ميكرد و
در دفتر كارش انواع مدالهاي ورزشي ميديدم اما پس از اطلاع، واقعاً
خوشحال شدم كه با فردي با اعتماد به نفس بالا كار ميكنم. در واقع او با
افراد عادي فرقي ندارد.
الگوي زندگيام است
مريم جهانآرا هم فرزند شهيد است. او به واسطه يكي از دوستان وارد آژانس
شده و ميگويد: «آقاي عربگري براي ما الگوي زندگي است. اينكه فردي نابينا و
با وضع ايشان براي زندگي تلاش ميكند برايم هميشه مهم بوده است. البته من
معتقد نيستم كه او نابينا باشد. چون حتي در انتخاب رنگ شاد و دكور هم نظر
ميدهد. خوشحالم كه براي چنين فردي كار ميكنم.
منبع: همشهری محله